سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با عرض خسته نباشید به دوستان عزیز.
از امروز دیگه روی سیستم وبلاگ پارسی باکس مطلب مینویسم
الان هم در حال انتقال مطالب وبلاگم با کمک سیستم انتقال وبلاگ پارسی باکس به سیستم وبلاگشون هستم.
شما هم یه سر به اونجا بزنید
اینم آدرس سایت : http://www.parsibox.com

سلامتی وزیبایی پوست
مطلب
وب سایت رسمس سریال افسانه جومونگ

عنوان :خلاصه قسمت هشتم سریال افسانه جومونگ
متن :
خلاصه قسمت هشتم سریال جومانگ 
کارگزار یون تابال خبر می یاره که طی مذاکراتی که با دوچی
داشتم اون گفته خود یون تابال باید بیاد و به دست و پای من بیفته و کارهایی که می
گم انجام بده و الا دخترش را می کشم.


جومانگ
هم همچنان داره التماس سوسونو می کنه تا فرار کنه ولی این دختر اینقدر مغروره که
حتی حاضر نیست جون خودش را نجات بده.



سرکارگر
دوچی می یاد می بینه نگهبانا سنگر را رها کردن و دارن مثل گام می خورن می یاد یه
ابروریزی راه می ندازه که نگو و نپرس و خلاصه مجبورشون می کنه برگردن سر پستشون که
نگهبانی از سوسونو باشه

جومانگ
بلاخره اونو راضی می کنه که فرار کنه در اصل بهش می گه دختر تو چرا اینقدر لجبازی
حالا که وقت این حرفا نیست اگه نری اون تو را می کشه.یه چیز جالب هم بهش می گه می
گه که برای دوچی کشتن ادم ها مثل کشتن گاو و خوک می مونه (بیچاره سوسو نو) کی می
خاد نجاتش بده

و
کمکش می کنه که از رو پشت بوم فرار کنه و در واقع براش قلاب می گیره


اون
دزدها که می یان می بینن دختره داره فرار می کنه می گیرن جومانگ را تا حد مرگ کتک
می زنن انصافا دل من که تو این صحنه خیلی براش سوخت


وقتی
هانگ می بینه که دارن جومانگ را می زنن چاره ای نداره جز این که بگه اون پرنس بویو
هستش تا جونش را نجات بده

اونا
هم تا می فهمن اون یه پرنسه می افتن به دست و پاش تا اونا را ببخشه و می برنش
....

یون
تابال که غافل از همه جاست می یاد تا با دوچی معامله کنه تا دخترش را آزاد کنه دوچی
می گه دو برابر اون نمک های قاچاقی که باعث شدی از دس بدم باید بهم بدی و بعدش هم
به دست و پام بیفتی تا آزادش کنم. یون تابال هم که چاره ای نداره قبول می کنه ولی
می گه اول باید ببینم دخترم سالمه دوچی هم دستور می ده دخترش را براش بیارن تا
ببینه

سرکارگر
دوچی وقتی می ره می بینه اونا فرار کردن می یاد و به دوچی می گه بیا بیرون کارت
دارم و تا می ره بیرون بهش می گه اونا رفتن که دوچی هم میزنه تو سرش و می گه نزار
یون تابال بفهمه

دوچی
می یاد و به یون تابال می گه اگه دخترت را می خای باید همه زندگیت را بدی که یون هم
شک می کنه و احساس می کنه که اتفاقی افتاده بنا براین پا می شه که بره و نقشه دو چی
نقش بر آب می شه

تو
حول و نگرانی دختره هستن که تا درب خونه را باز می کنن می گه:
آپوچی (بلا برده
خوب بلده دل بابایی را کباب کنه ها)

سوسونو
می یاد و جریان اینکه جومانگ آزادش کرده را تعریف می کنه و همه که دیدن تو سفر اون
خیلی چورمنگ بود بهت زده می شن ولی یون تابال می گه اگه بیاد اینجا بهش پاداش می
دم

اون
3 تا دزد هم جومانگ را می یارن تا در زندان غار که در اداره برادرشونه (همون استاد
رزمی کار جومانگ) مخفی کنن و هی به اون می گن ارباب ..سرورم و..... که جومانگ می گه
به من بگین برادر من دیگه شازده نیستم و از این حرفا

استاده
تا جومانگ را می بینه تعجب می کنه و به اون 3 تا می گه چرا اینا اوردین اینجا و
خلاصه با یه کم پول و معامله و اینا قبول می کنه که اون اینجا مخفی بشه


و می
یاد تو زندان هه مو سو و بهش می گه یکی را برات می یارم تا باهاش هم صحبت بشی

اینا
هم هنوز دنبال جومانگ هستن که خبر می رسه پادشاه ازتون خواسته به آهنگری
برین

شاه
هم اومده تا شمشیر جدید موپال مو را امتحان کنه و ببینه که آخرش این مو پال مو
تونست شمشیر فولادی بسازه
ولی تا به شمشیر نیگا می کنه می گه لازم به امتحان
نیست از ریختش معلومه که به درد نمی خوره و به شازده ها می گه که در ساخت شمشیر
پولادی به مو پال مو کمک کنین



از
طرفی اون 2 تا تحفه را فرا می خونه و 2 تا پست نون و آبدار حسابی از امور کشوری
بهشون می ده که رو سر همه که هیچی رو سر خودشون هم 2 تا شاخ گنده در می یاد

این
ایل بد جنس هم به مبارکی این پست های نون و اب دار جشن می گیرن

جومانگ
در زندان غار روزها با استادش تمرین شمشیر زنیی می کنه و می تونه اونو مغلوب
کنه

خوشحال
از برد استادش به سلول می یاد که هه مو سو بهش می گه داری تمرین شمشیر زنی می کنی
و....
و سر حرف را باهاش باز می کنه و از ارتش دامول و... می گه


در
نامه ها و اخباری که از قبایل به یون تابال رسیده یکیش اینه:
در ایالت گودا زنی
که تا بحال 12 شکم زاییده بود در حین زاییدن سیزدهمین بچه از دنیا رفت که شاه گودا
برایی او بسیار گریست.
سوسونو داره به این خبر می خنده که باباش دعواش می کنه و
می گه می دونی معنیش چیه؟؟؟؟
یعنی شاه گودا می خاد لشکری قوی درست کنه
و.....
که سوسونو خیلی خجالت می کشه و قول می ده دیگه به اخبار رسیده خوب دقت
کنه

در
همین حین خبر می یاد که شاهزاده ی بویو به دیدن سوسونو اومده(غلت کرده پسره ی بی
ریخت و بد قواره ی نکره که عاشق سوسونوی ما شده)

سوسونو
می خاد اونو دست بندازه که همون خبری که براتون گفتم را بهش می گه و می گه نظرتون
چیه؟؟؟؟

که
شاهزاده متاسفانه جواب دندان شکنی می ده و سوسونو خیتی به بار می یاره

وقتی
اون می ره باباش می گه دیدی چطوری بهت نیگا می کرد؟؟؟؟؟ اون عاشقت شده من که خیلی
خوشحالم و سوسونو می گه من که اصلا خوشحال نیستم اگه می خای اون انتر دامادت بشه یه
دختر دیگه پیدا کن


سوسونو
این نگهبانش را فرستاده تا همه جا دنبال جومانگ بگرده و پیداش کنه که اونم می گه
نیروهای دوچی همه دنبالشن و به زودی اونو پیدا می کنن

اون
3 تا دزد که حالا خاطر خاه جومانگ شدن براش شراب و غذا می یارن تو زندان

اوونم
می شینه با هه مو سو بخوره که اون می گه من گوشت نمی خام اگه می شه بهم شراب
بده

و
خاطرات گذشته اش و اینکه چطوری اسیر شد و کور شد و زنش را گم کرو .... را می گه

نگهبان
غار برای خواهرش که خدمه بانو یوهوا هستش خبر می یاره که جومانگ در زندان غار پیش
منه

یوهوا
تا خبر را می فهمه سریع لملده می شه تا پیش جومانگ بره و اونو ببینه


شبانه
و مخفیانه به زندان غار می یاد که متاسفانه مامور شاهزاده داسو اونا را تعقیب می
کنه

جومانگ
هم داره لوح شمشیر زنی که استادش بهش داده را تمرین می کنه

که
هه موسو می گه می خای در ازای اینکه با من همدم شدی من بهت آموزش بدم؟؟؟؟ که اون می
گه اخه تو کوری اونم می گه درسته من نمی بینم ولی دلم در همه این سالها زنده بوده و
با دلم می بینم

خبر
می دن بیا که مامانی اومده ببینتت ماچ نمی کنن چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینا چه مادر و
فرزندیی هستن؟؟؟ فقط مامانی می یاد که ببینه اون سالمه و بره

که
هه مو سو صدای بانو راا حس می کنه ولی نمی تونه که ببینه
این صحنه زیباترین
سکانس این قسمته که با یک اهنگ ملایم و غم ناک خیلی به ادم فاز می ده

به
ملکه خبر می دن که جومانگ در زندان غار مخفی شده که اون می گه مگه همچین جایی تو
بویو داریم و اونا می گن داریم

پیش
شاه می یاد و اول یه کم چاپلوسی می کنه که ممنون که پسرام را سر کارهای مهم گذاشتی
و....
و بعد می گه شما می دونی که ما در بویو یه زندان مخفی
داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شاه
هم عصبانی می یاد پیش وزیرر و گلایه می کنه که چرا تا حالا به اون این مطلب را
نگفته و می گه من باید به دیدن اون زندان برم!!!!!!!!!!

وزیر
پیش یو می یول می یاد و می گه شاه موضوع را فهمیده و اگه اون بره به زندان و هه مو
سو را ببینه هممون را سرویس می کنه


از
طرفی هه مو سو داره به جومانگ اموزش می ده


منبع.سایت افسانه جومونگ و امپراطوری بادها
http://daneshname3.ParsiBlog.com/

http://daneshname4.parsiblog.com/