سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با عرض خسته نباشید به دوستان عزیز.
از امروز دیگه روی سیستم وبلاگ پارسی باکس مطلب مینویسم
الان هم در حال انتقال مطالب وبلاگم با کمک سیستم انتقال وبلاگ پارسی باکس به سیستم وبلاگشون هستم.
شما هم یه سر به اونجا بزنید
اینم آدرس سایت : http://www.parsibox.com

سلامتی وزیبایی پوست
مطلب
وب سایت رسمس سریال افسانه جومونگ

عنوان :خلاصه قسمت شانزدهم سریال افسانه جومونگ
متن :

جو مانگ پیشنهاد رفتن به گوسان رو با سوسانو مطرح میکنه و میگه اونجا یه عالمه
نمک هست و به خاطر مسئله ای که فعلا کشور ما داره سود زیادی میبرین



سوسانو با پدرش مطرح میکنه و علی رغم مخالفت سا یونگ و محافظش ، یون تا
بال قبول میکنه و میگه بذارین دخمرم واسه خودش یه راه تجاری باز کنه





سوسانو به جومونگ خبر میده که پدرم موافقت کرده ، دائه سو محافظش رو
میفرسته دنبال سوسانو
محافظ که به سوسانو میگه شاهزاده میخواد ببیندت ، سوسانو یه نگاهی به جومونگ میکنه و
میگه بهش بگو فعلا کار داره ، محافظ میگه شاهزاده از این جوابت عصبانی
میشه، سوسانو هم میگه مگه اون کیه که منو احظار کنه بهش بگو کسی نمیتونه به من بگه
برو و بیا



محافظ هم عین همین حرف ها رو میذاره کف دست دائه سو، دائه سو هم
میخنده و میگه چه دختر نمک نشناسیه خودم میرم پیشش



محافظ به سا یونگ میگه تو میتونی نظر ارباب رو برگردونی یه کاری کن سوسانو نره
به این سفر اونم میگه تو مثل اینکه سوسانو  رو دوست داری نه؟

 

جومونگ به ماری وهیوپ و اویی میگه بار و بندیل رو جمع کنین که میریم سفر
اون سه تا هم که فکرش رو نمیردن قراره با جومونگ برن دادشون در میاد



سایونگ سعی میکنه سوسانو رو منصرف کنه ..بهش میگه فعلا تنها برتری که کشور ما نسبت
به بویوداره همین نمکه اکه تو به این سفر بری و نمک بیاری اونا دیگه مشکل نمک ندارن
و از ما قوی تر میشن ولی سوسانو میگه با ین احوال بازم من میرم سفر ....عشقه
دیگه کاریش نمیشه کرد


نگهبان که ندیمه رو یه جای خلوت گیر اورده مشغول بوسیدن اونه که جومونگ
میبیندش و بهش میگه خجالت نمیکشی با خواهرت از اینکارا میکنی؟



اونم میگه این که خواهرم نیست ما پدر و مادرامون باهم فرق دارن تازش تو خودت
تو با دخترها بودن زبانزدی ، من خودم هم توی اون کافه دیدمت با دخترها





جومونگ واسه خداحافظی میاد پیش مادرش و مادرش هم یه حلقه روبهش میده و میگه هروفت
سیندرلای زندگی ات رو دیدی اینو بهش بده

 



جومونگ به این دوتا میگه وقتی من نیستم چشم از برادرهام برندارین ، روی این که
چطور میشه شمشیر نشکن ساخت هم کار کنین، که مو پال مو میگه من یکی ساختم



میبره کارگاه وبه جومونگ نشون میده اما میگه این یکی تصادفی اینطوری شد ه ما
هنوز راز ساختش رو بلد نیستیم



یکی از کاهن های جوونی که توی قصره به کاهن بزرگ میگه من یه سایه رو توی این
قصر حس میکنم و کاهن هم بیش از پیش یاد کمان شکسته میفته











شاه
که به ملاقات یوهوا اومده از سفر جومونگ مطلع میشه و به یوهوامیگه به
جومونگ نگو پدرش کیه زمانش که بشه خودم یواش یواش بهش میگم همون وقت هم
کاهن ازراه میرسه و به شاه میگه کمان مقدس شکسته


کاریکی از شاهزاده هاست باید زودتر بفهمی کار کیه چون شکستن کمان برامون بدبختی
میاره

شاهه مهمی میگه تو کاری نداشته باش مگه قبلا بهت نگفتم؟ من خودم درستش میکنم





کاهن هم که حسابی سرخورده میشه دوباره هر چی کاهنه دور خودش جمع میکنه و میگه مراسم بز! رو توی 10روز به صورت فشرده برگزار میکنیم



خلاصه یک مراسم مسخره ای به پا میکنن و دلم میخواد دیونه بازی هاشون رو ببینین





 



یه بز میارن و میکشنش و خونش رو میریزن روی اب و مثلا از روی لکه ها
کاهن یه چیزهایی میفهمه



روز سفر که میاد محافظ به اون سه تا میگه حتی شب ها هم باید نگهبانی بدین و مراقب بانو باشین



تو راه رفتن بویونگ به بدرفه اومده و جومونگ میگه اگه پول گیرم بیاد توی
این سفر ازادت میکنم



شاهزاده پو که چند تا از ندیمه ها رو میبینه رو به یکیشون میکنه و میگه امشب
بیا

 ، ندیمه بیچاره هم جز اطاعت کردن کار دیگه ای نمینونه بکنه ، دایی
اش سر میرسه و میگه

تو نمیدونی ندیمه ها جز اموال شاه حساب میشن ، شاهزاده هم میگه بابای من سالی یه
بار به اینا نگاه هم نمیکنه تو نگران نباش










پو از روی اجبار به برادرش میگه که به کاهن گفتم که مانتونستیم اصلا کمان رو
بکشیم ،
دائه سو هم که امپرش میره روی 3000 بهش میگه اخه توی اون کله تو چی قایم
کردن؟؟
تو نفهمیدی کلاسمون میاد پایین؟؟؟



حاکم
هیون تو طبق معمول شر درست میکنه ومیره ملاقات امپراطورشون ،دائه سو هم
همینو میکنه بهونه میممیه خونه یونتابال که ببینه علت ا ین
ملاقات چیه



وقتی میرسه به یونتابال میگه ا نگار دختر ت نیستش؟؟ اونم جریان سفر رو براش
میگه

وقتی دائه سو میپرسه که جومونگ و سوسانو چطوری باهم اشناشدن، یون تابال
توضیح

میده که وقتی جومونگ تو یه مرداب بوده سوسانو نجاتش داده و به فلان کوه بردتش ،

همون جا دائه سو دو زاری تیزش میفته که جومونگ دروغ گفته که نتونسته به
اون کوه بره





توی راه اردو میزنن و سوسانو به جومونگ اصرار میکنه با اونا شام بخوره ولی جومونگ میگه دوست دارم با بروبچ باشم





 



شب دو تایی باهم خلوت میکنن و جومونگ میگه یادته به من گفتی احمق به درد نخوری؟ سوسانو میگه اره بودی



جومونگ میگه الان چی؟ سوسانو میگه یه کم بهتر شدی و جفتشون میزنن زیر خنده ، که
سایونگ و نوکره سر عاشق شدن سوسانو سئو نو شرط بندی میکنن


ملکه که سعی میکنه رابطه بین کاهن و شاه رو دوباره خوب کنه کلفتش رو میفرسته
سراغ کاهن ولی کاهن محل نمیذاره و یه دفعه در حین انجام مراسم بیهوش میشه



ملکه با دائه سو درد دل میکنه و میگه اوضاع بین شاه و کاهن خرابه، دائه سو
هم میگه بابام هر کاری میکنه راست میگه این زنه همش چرت و پرت میگه، ملکه میگه مادر
حواستو جمع کن اگه مردم بفهمن و کاهن به مردم حرفی بزنه بل بشو میشه



فرماندار هیون تو میاد پیش شاه ....





 


جوانگ نقشه راه رو بررسی میکنه و توی همون مسافرخونه، سربازهای با مانگ(همون
فرمانده ای که قبلا با سوسانو معامله کرد و کلک زد و سوسانو میخواست بکشتشون)سوسانو
رو میبینن و میشناسن و به فرمانده شون میگن













با مانگ هم میگه برین این دختره رو بیارین تا حالیش کنم من کیم، این فرمانده
به خاطر اون حرکت سوسانو ، شغلش رو از دست داده و با افرادش دزدی میکنن

 

شب همه خوابن که  اونا میان سراغ سوسانو  که دخلشو بیارن


سوسانو  از خواب بیدار میشه و با اونا میجنگه ، جومونگ هم که با پیژامه
خوابیده از سرو صدا بیدار میشه و میره کمک سوسانو...



 


برای دانلود کلیه ی عکسها در یک فایل فشرده کلیک کنید.



منبع.سایت افسانه جومونگ و امپراطوری بادها
http://daneshname3.ParsiBlog.com/

http://daneshname4.parsiblog.com/